بیاید یه دقیقه برگردیم به قبل از گل اول لیورپول... دقیقا همون جایی که آلبا اون توپ ارسالی لعنتی رو تقدیم مانه کرد...
بیاید یه دقیقه برگردیم به قبل از گل اول لیورپول... دقیقا همون جایی که آلبا اون توپ ارسالی لعنتی رو تقدیم مانه کرد! حالا فرض کنید اون اشتباه احمقانه به هر طریقی اتفاق نمیافتاد:
- احتمالا لیورپول به گل زود هنگام نمیرسید و روحیه نمیگرفت.
- احتمالا یکم که از بازی میگذشت، بارسا متمرکز میشد و میتونست بازی خودش رو انجام بده.
- احتمالا همه چیز طبق پیشبینیها جلو میرفت و کاتالانها فینالیست میشدن.
- احتمالا دو فینال نسبتا ساده مقابل تاتنهام و والنسیا رو با روحیه و انگیزه کامل میبردن و سهگانه میگرفتن.
- احتمالا والورده بعد از این تاریخ سازی بسیار محبوب میشد و همه از موندنش خوشحال بودن.
- احتمالا ضعفی در خط حمله دیده نمیشد و خبری از شایعات بازگشت نیمار نبود.
- احتمالا مسی اولین و آخرین اسمی بود که برای کسب توپ طلا به زبان میومد.
و میلیونها احتمالات دیگه......
◼ حالا به بازی بارسا-چلسی در نیمهنهایی سال ۲۰۰۹ برگردید و فرض کنید ضربه دیدنی اینیستا در دقیقه ۹۲ دو سه میلیمتر بالاتر بود :
- احتمالا دیگه فینالی در کار نبود
- احتمالا سهگانه نمیگرفتن
- احتمالا گواردیولا اینقدر تاریخ ساز نمیشد
- احتمالا مسی توپ طلا نمیگرفت
- و ......
◼ و اما وقتشه برگردیم به زندگی واقعی خودمون و همین اتفاقات ساده و پیش پا افتادهای که سرنوشتمون رو رقم زدن مرور کنیم...
واقعا کیه که میتونه ادعا کنه همه چیز دست خودمونه؟ کی میتونه این وسط شانس، تقدیر، مصلحت، جبر و اختیار رو از همدیگه تفکیک بکنه؟ کی میتونه از ارتباط این همه اتفاقات کوچیک و بزرگ سر در بیاره؟ کی میتونه از این همه سر درگمی به یقین برسه؟؟
اما شاید هیچکدوم از اینا مهم نیستن! شاید تنها چیزی که این وسط مهمه، تعبیر ما از خودمونه! اینکه تصوری که از خودمون داریم یک عروسک خیمه شب بازیه، یک سیاهی لشکر تسلیمِ تقدیره، یا یک فردی که برای رسیدن به خواستههاش راهی به جز امیدوار بودن و جنگیدن با شرایط، کمبودها و مشکلاتش نداره...