همیشه شنیدیم که بزرگترا و باتجربهترا میگن «تو لحظه زندگی کن و خیلی به فکر فردا نباش!»... اگه جوان و جویای نام باشیم شاید خیلی از این جمله خوشمون نیاد، اما گذر زمان همیشه بهمون ثابت میکنه که هیچ فرش قرمزی در فرداها انتظارمون رو نمیکشه...
خوزه مورینیو؛ یکی از پرافتخارترین، مغرورترین و سربلندترین سرمربیهای تاریخه که همیشه به خودخواهی، جنجال و تکبر معروف بوده... کسی که با تیمهای مختلف جامهای رنگارنگی رو فتح، و غیرممکنهای بیشماری رو ممکن کرده...
سالها پیش برای آقای خاصِ پررو، جام کنفرانس اروپا عبارتی مسخره و بیارزش بود، اما الان به خاطر بردنش مظلومانه اشک میریزه و به شدت قدرش رو میدونه... چون فهمیده که قطعا جزو آخرین دستاوردای زندگیه پر زرق و برقشه...
اشکهای یک جنگجوی تمام عیار بیشتر از هر کس دیگهای قلبها رو به درد میاره و بهمون میگه انتهای این قصه همیشه تلخه و حتی عاقبت بزرگترین نابودگرها هم، نابودیه!
درسته که رنجها همیشه هستن، اما هرچی میگذره عمیقتر و عمیقتر میشن... تا جایی که حتی قهرمانها هم مجبورن با دستِ پر از بویِ پارگیِ زنجیرشون، شکست در برابر حقیقت رو امضا کنن...
راستی آقای مورینیو، من هیچ موقع دوستت نداشتم! اما باید اعتراف کنم که ازت یاد گرفتم با وجود تمام بیرحمیها، باید تا آخرین نفس با عطش پیروزی در صحنه زنده باشم و حتی در سختترین شرایط هم زودتر از موعد مقرر مقابل حقیقت زانو نزنم...