پنج سال پس از یک تجربه فراموشنشدنی، بازیکنان و مربیان از روزهای عجیب و پرچالش «حباب امالاس» در اوج پاندمی کرونا میگویند. این گزارش اختصاصی «فوتبال۷» روایتی دستاول از روزهایی است که فوتبال آمریکا در یک محیط کاملاً قرنطینه، به شکلی بیسابقه به زندگی بازگشت و پیوندهای ناگسستنی را میان ستارهها رقم زد.
خبرگزاری هوشمند • بازی با جوایز نامحدود
در شب ۱۱ مارس ۲۰۲۰، جهان ورزش ناگهان از حرکت ایستاد؛ ابتدا با شیوع یک ویروس و سپس با سوت پایان بازیها. آن شب بود که همه چیز شروع به تعطیلی کرد.
با انتشار خبر تعلیق فصل انبیای (NBA) پس از مثبت شدن تست کووید-۱۹ رودی گابرت، ستاره یوتا جاز، این اتفاق فراتر از توقف بسکتبال رفت. ورزشگاهها در سراسر جهان خاموش شدند. فصلها نیمهتمام ماندند و ماشین جهانی ورزش – که با شور، هیجان و سود تغذیه میشد – به توقف کامل رسید. این دوران، زمان انزوا و بیاطمینانی بود.
فوتبال، که ورزش جهانی است، از واقعیتهای این پاندمی در امان نماند. اما پس از سه ماه اضطراب و ابهام، لیگ برتر فوتبال آمریکا (امالاس) طرحی را ارائه کرد؛ شاید غیرمحتمل، اما طرحی برای بازگرداندن فوتبال.
همانطور که دان گاربر، کمیسر امالاس، بعدها با لحنی ملایم گفت: "واضح است که پروژه اینجا در اورلاندو به شدت بلندپروازانه بود." واژه "بلندپروازانه" حتی به تنهایی کافی نبود. در تابستان ۲۰۲۰، در میانه یک پاندمی جهانی، دان گاربر و مقامات لیگ پروژهای را طراحی کردند که بیسابقه بود.
همه چیز با یک تماس تلفنی از سوی الکس لیتائو، مدیرعامل باشگاه اورلاندو سیتی، به فارون کلی، معاون وقت ایاسپیان واید ورلد آف اسپورتس (ESPN Wide World of Sports) آغاز شد؛ یک مجموعه عظیم ورزشی در «والت دیزنی ورلد ریزورت» در فلوریدا. امالاس، مانند دیگر نقاط جهان، متوقف شده بود، اما چه میشد اگر راهی برای ادامه بازیها پیدا میشد؟ چه میشد اگر فوتبال میتوانست بازگردد؟
فارون کلی به یاد میآورد: "تلفنم زنگ خورد. دوستم الکس لیتائو بود. او گفت: 'هی، یک ایده دیوانهوار دارم. امالاس به دنبال ایجاد یک کمپ، یک حباب – یک سایت واحد است که بتوانند تیمها را به آنجا بیاورند و یک تورنمنت برگزار کنند. فکر میکنی میتوانی این کار را انجام دهی؟' هیچ کس تا به حال... یک 'حباب' انجام نداده بود. نزدیکترین چیز به حباب، المپیک بود که ورزشکاران در آنجا زندگی و بازی میکنند."
«سپس، آن را بر روی یک ویروس قرار دهید که در آوریل، می، ما اطلاعات بسیار کمی درباره آن داشتیم… از اولین تماس امالاس تا تمرین بازیکنان در زمینها، ۶۶ روز طول کشید.»
این ایده، پس از تایید اولیه، به سرعت گسترش یافت. در طول آن ۶۶ روز، با کارشناسان مشورت شد. پروتکلها وضع شدند و در نهایت، به شدت مورد آزمایش قرار گرفتند. در آن تابستان، ۵۵۰ بازیکن امالاس به اورلاندو سرازیر شدند تا در تورنمنت بدنام «امالاس ایز بک» شرکت کنند. اعترافاً، کمتر کسی میدانست که وارد چه چیزی میشوند و چگونه این تجربه برای همیشه زندگی آنها را تحت تاثیر قرار خواهد داد.
پنج سال بعد، تورنمنت «امالاس ایز بک» همچنان یک لحظه تعیینکننده و سورئال در تاریخ فوتبال آمریکا باقی مانده است؛ میراثی که کمتر کسی آن را به طور کامل درک کرده است. کسانی که آن را تجربه کردند، هنوز در حال بررسی معنای آن تابستان برای خود هستند. برای برخی، آن یک کمپ تابستانی بزرگسالان بود، یک تورنمنت فوتبال که در بهشت برگزار شد و از واقعیتهای آشفته دنیای بیرون به دور بود. برای دیگران، آن جهنم بود؛ هفتهها حبس شدن در داخل برای آزمونی از قدرت ذهنی و جسمی که هرگز قبل یا بعد از آن تجربه نکرده بودند.
این تورنمنت در ۸ ژوئیه ۲۰۲۰ آغاز شد. در مجموع ۵۱ بازی بدون تماشاگر برگزار شد که بیش از یک ماه بعد با بالا بردن جام سفارشی «امالاس ایز بک» توسط «پورتلند تیمبرز» در ۱۱ اوت به اوج خود رسید. و یک چیز مسلم است: همه در آن تابستان اورلاندو را با دیدگاهی کاملاً متفاوت درباره معنای فوتبال و زندگی برای خود ترک کردند.
پیش از پنجمین سالگرد آغاز این تورنمنت در هفته آینده، «فوتبال۷» داستان تورنمنت «امالاس ایز بک» را از زبان کسانی که آن را تجربه کردند، بازگو میکند.
۱ روز پس از تعلیق فصل انبیای، یعنی در ۱۲ مارس ۲۰۲۰، لیگ امالاس نیز تعطیل شد. در زمان این تصمیم لیگ، تنها دو بازی برگزار شده بود. در ۱۸ آوریل، تایید شد که تعلیق فصل تا ۸ ژوئن ادامه خواهد داشت. دو روز بعد، لیگ از بازگشت خود خبر داد: تورنمنت تازه تأسیس «امالاس ایز بک» در اورلاندو. همه تیمها در «دیزنی سوان اند دلفین ریزورتس» اقامت داشتند و بازیهای خود را در «ایاسپیان واید ورلد آف اسپورتس کامپلکس» در محیطی بسته برگزار کردند. امالاس مجموعهای از پروتکلهای ایمنی را برای جلوگیری از شیوع کووید در میان تیمها ایجاد کرد. این تدابیر شامل آزمایشهای مکرر، فاصلهگذاری اجتماعی و استفاده از ماسک صورت بود. «حباب امالاس» از اولین رویدادهای بزرگ ورزشی در ایالات متحده بود که در طول پاندمی آغاز شد. این داستان، از زبان کسانی که در اورلاندو آن را تجربه کردند، بازگو میشود:
دکس مککارتی (هافبک، نشویل اسسی): «این ترکیبی از شک و اضطراب بود با کمی هیجان که در آن پراکنده شده بود. در میانه یک پاندمی جهانی، بودن اولین لیگ ورزشی حرفهای که با سناریوی بازگشت به بازی برمیگشت، هیجانانگیز بود، اما همچنین اعصابخردکن. طبیعتاً شک و تردید وجود داشت، چون هرگز قبلاً انجام نشده بود.»
دیهگو والری (هافبک، پورتلند تیمبرز): «روزهای قبل از رسیدن به حباب، زمان سختی برای کل جهان بود. خانوادهها نگران پاندمی بودند، و ما به عنوان بازیکنان میفهمیدیم که بازگشت به بازی به معنای عدم توانایی بودن با خانوادههایمان است. اطلاعات زیادی در آن زمان درباره آنچه اتفاق میافتاد وجود نداشت، درست است؟ تمام افکار ما بر چگونگی مدیریت این وضعیت بود، اما ما همچنین میخواستیم ادامه دهیم و بازی کنیم، در حالی که میدانستیم خانوادههایمان محافظت خواهند شد.»
جاستین مورو (مدافع، تورنتو افسی): «این دینامیک وجود داشت که "آیا همتیمیهایم این موضوع را جدی میگیرند؟ آیا شهرم این را جدی میگیرد؟" این را میگویم چون در تورنتو و کانادا، ما آن را بسیار جدی گرفتیم. نمیتوانستیم از خانه خارج شویم. سپس به نقطهای میرسید که میگفتید، "خب، حدس میزنم این اتفاق دارد میافتد."»
مککارتی: «شما اعتماد زیادی به تصمیمگیرندگان و پزشکان داشتید تا به شما بگویند همه چیز ایمن خواهد بود. ما به عنوان بازیکنان میخواستیم مطمئن شویم که این یک فصل از دست رفته نیست، اما واضح بود که آن ترکیب کمی اضطراب، کمی استرس و سپس، بله، کمی هیجان وجود داشت.»
اسکار پاریخا (مربی، اورلاندو سیتی): «ما عادت داریم بازیهای زیادی را در تلویزیون ببینیم، و گاهی اوقات از زیادی بازیها خسته میشویم. یادم میآید آن زمان، وقتی بود که ما التماس میکردیم بازی در جایی پخش شود. ما بازیها را در روسیه یا هر جای دیگر تماشا میکردیم. ما طرفدار تیمها یا بازیکنانی میشدیم که حتی دیگر نمیتوانیم نام ببریم. این یک زنگ بیدارباش برای همه بود.»
والری: «بخش فوتبالی دشوار بود. یادم میآید تمرین را به صورت جداگانه، چهار بازیکن همزمان در یک زمین، آغاز کردیم. با این حال، من میخواستم برگردم و رقابت کنم.»
تیمها یکی یکی وارد حباب شدند و با تمام اقدامات ایمنی قابل تصور روبرو گشتند. لیگ با کارشناسان مشورت کرد تا اطمینان حاصل کند که دستورالعملها تدوین، رعایت و اجرا میشوند و برای جلوگیری از شیوع ویروس در اورلاندو، بر آزمایشهای مکرر، ماسک و فاصلهگذاری اجتماعی تکیه کرد.
تشو آکیندهله (مهاجم، اورلاندو سیتی): «همه میترسیدند که بیمار باشند یا بیمار شوند. حتی اولین چیزی که وقتی وارد هتل میشدید – فکر نمیکنم حتی چمدانهایمان را زمین گذاشتیم – اما به یک اتاق کنفرانس میرفتیم، و آنها دریایی از ۶۰ ایستگاه تست داشتند. دیوانهکننده بود. الان راحت است که برگردیم و بگوییم "اوه، آنقدر هم مهم نبود"، اما در آن زمان، بود. همه چیز ترسناک به نظر میرسید. من میترسیدم که حتی نرده پلهها را لمس کنم چون ممکن بود تیمهای دیگر از آن استفاده کرده باشند.»
جان تولکین (مدافع، نیویورک رد بولز): «یادم میآید چند روز بعد از ورودم، یک نتیجه تست مثبت کاذب داشتم. با خودم گفتم، 'وای، حالا باید ۱۰ روز به خاطر این قضیه بنشینم.' اما خوشبختانه یک مثبت کاذب بود. با این حال، فقط مقدار زیادی ابهام وجود داشت. هیچ کس واقعاً نمیدانست چه خبر است. پروتکلهای زیادی بود، هر روز این همه سواب وارد بینیات میشد.»
پیش از آغاز تورنمنت، لیگ ۲۶ تیم را بر اساس کنفرانس به شش گروه تقسیم کرد. با این حال، حتی قبل از شروع تورنمنت، تعداد تیمها از ۲۶ به ۲۴ کاهش یافت. در ۶ ژوئیه، افسی دالاس پس از مثبت شدن تست کووید-۱۹ ده بازیکن و یک عضو کادر فنی، از تورنمنت خارج شد. سه روز بعد، نشویل اسسی نیز پس از مثبت شدن تست ۹ بازیکن، انصراف داد. پروتکلهای درون حباب پس از آن ظاهراً موثر بودند – از ۱۶ ژوئیه به بعد، امالاس هیچ تست مثبت کوویدی را در میان هیئتهای اقامتکننده در مجموعه ثبت نکرد.
مککارتی: «اولین فکرم این بود که امیدوارم همه اعضای تیمم در امان باشند، زیرا هنوز سؤالات بیپاسخ زیادی درباره کووید و معنای آن وجود داشت. فکر میکنم در آن زمان دادههای کافی وجود داشت تا بفهمیم ورزشکاران حرفهای سالم باید خوب باشند، اما ویروس در تیم ما در حال شیوع بود، با بازیکنانی که روز به روز تستشان مثبت میشد. تقریباً احساس یک وحشت قریبالوقوع وجود داشت – "آیا من نفر بعدی خواهم بود که تستش مثبت میشود؟" احساس میکردیم فقط مسئله زمان است.»
تیلور توولمن (تحلیلگر، ایاسپیان): «یادم میآید با بازیکنان و مربیان آنجا زوم و مکالمه میکردم – و سپس ناگهان متوجه شدم چهار، پنج، شش بازیکن تستشان مثبت شده است.»
آکیندهله: «ما دیدیم چه اتفاقی برای دالاس و نشویل افتاد و برای آنها بد بود – آنها کسانی بودند که ضربه بزرگی خوردند. بنابراین، برای ما که از قبل در آنجا بودیم، مثل این بود که "آنها این کار را کردند. حداقل ما نبودیم!" این بار سنگینی را از دوش ما برداشت زیرا میدانستیم ما اولین کسانی نبودیم که آن را خراب کردیم. اگر همه چیز به هم میریخت، حداقل ما کسانی نبودیم که آن را به هم ریختیم!»
مورو: «نشویل و دالاس، ما آن را دیدیم و دیدیم بازیکنان در حباب تصاویری پست میکنند – و ما هنوز تورنتو را ترک نکرده بودیم. همه چیز را میدیدیم و وارد ابهام زیادی میشدیم. با خود میگفتیم، "آیا قرار است سوار این هواپیما شویم یا نه؟" تیم ما نیز در ۲۴ ساعت اول حضورمان در آنجا یک مثبت کاذب داشت. ابهام زیادی وجود داشت.»
مککارتی: «فکر ما این بود که اگر بتوانیم تیمی را به میدان بفرستیم، باید بازی کنیم. ما از قبل آنجا بودیم. ما اساساً آماده بودیم و میخواستیم رقابت کنیم. هر کسی که آماده بود، اگر رای میگرفتیم، میخواستیم این کار را انجام دهیم. فکر میکنم حدود ۱۲ یا ۱۳ بازیکن میدانی داشتیم که پس از چند روز پروتکلها را پشت سر گذاشته بودند. شاید دو دروازهبان هم داشتیم. وضعیت بسیار محدود بود، اما ما میخواستیم بازی کنیم. امالاس تصمیم گرفت که برای ایمنی تیم ما و لیگ، اجازه ندهند ما ادامه دهیم.»
برای کسانی که موفق به بازی شدند، انتظارات درباره هر چیز در حباب به سرعت از بین رفت – واقعیت زمانی نمایان شد که بازیکنان ناگهان متوجه شدند دقیقاً برای چه چیزی ثبتنام کردهاند.
برندن آرونسون (هافبک، فیلادلفیا یونیون): «یادم میآید همه ما درباره کارهایی که در هتل انجام خواهیم داد شوخی میکردیم. 'اوه، میرویم ماهیگیری یا گلف بازی میکنیم یا همه این کارها را انجام میدهیم.' در نهایت، یک روز گلف داشتیم. یک اتاق بازی هم داشتیم. اما واقعاً، فقط شما در اتاقتان بودید. نمیتوانستید کار زیادی انجام دهید. میتوانستید کمی راه بروید، اما نمیتوانستید از محوطه خارج شوید. هتل سوان را برای قدم زدن داشتیم، اما همین بود.»
تولکین: «ما در آن هتلهای سوان ماندیم، و میتوانستید از هتل ما به ایپکات پیاده بروید. من دیزنی را دوست دارم، بنابراین از آن سالها سه بار برگشتهام، و من آن هتلهای لعنتی را که برای حباب در آنها ماندیم، میبینم، و آنها به من کابوس میدهند. خاطرات خوبی در آن هتلها ندارم. خب، شاید برخی خاطرات کوچک، اما زیاد نه.»
والری: «هفته اول، ما تمرین میکردیم و خوب بود، و میتوانستیم بازی کنیم. سپس، هفته دوم، کاملاً متفاوت بود. کل تیم در یکی از طبقات هتل منزوی شده بود. شما تنها در اتاقتان بودید، بدون هیچ تماسی با تیم دیگر. بازیها شبانه بودند و تمرین هم شبانه به خاطر آب و هوا. تمام تماس با افرادتان، خانوادهتان، از طریق تماسهای تصویری بود.»
سباستین برهالتر (هافبک، کلمبوس کرو): «من بچه بودم، پس فقط میخواستم بازی کنم. با خودم میگفتم، "چرا مردم نمیخواهند اینجا باشند؟" نمیفهمیدم. واضح است که دیگران خانوادههایی در خانه داشتند، اما من نداشتم، پس فقط میخواستم بازی کنم.»
تیلور توولمن (تحلیلگر، ایاسپیان): «حتی جان چمپیون (همکار گزارشگر) و من، ما در کانتیکت در قرنطینه بودیم، در هتل خودمان میماندیم. هر کدام یک طبقه کامل برای خودمان داشتیم زیرا هیچ کس دیگری در هتل در «وست هارتفورد» نبود.»
اریک ویلیامسون (هافبک، پورتلند تیمبرز): «من آنقدر جوان هستم که خاطراتی از کانال دیزنی داشته باشم – مثل قسمتی از "سوئیت لایف زک و کودی" بود. ما فقط در یک هتل زندگی میکردیم. زندگی ما حول این هتل میچرخید.»
مت فریز (دروازهبان، فیلادلفیا یونیون): «راستش را بخواهید، تجربه لذتبخشی نبود. زندگی در یک هتل بدون هیچ دسترسی به دنیای بیرون برای هفتهها؟ فکر نمیکنم کسی غیر از این بگوید.»
والری: «احساس تنگنای روانی در آنجا وجود داشت. فقط شما در اتاقی تنها با یک پنجره بودید.»
در نهایت، فوتبال تنها میتوانست بخش محدودی از روز را به خود اختصاص دهد. خارج از تمرین و بازیها، بازیکنان عمدتاً به اتاقهای خود و مناطق تیمهایشان محدود بودند. برای چند روز اول، برای برخی، حال و هوا تقریباً شبیه تعطیلات در فلوریدا بود. اما هرچه روزها و هفتهها میگذشت، جستجو برای سرگرمی به یک مأموریت همهجانبه تبدیل شد.
مککارتی: «من ردای هتلم را میپوشیدم. این کار من بود. ردای هتلم را تنم میکردم و حدود یک هفته تمام آن را میپوشیدم. حس میکردم ترکیبی از "دود" در فیلم "لبوفسکی بزرگ" و "ایس ونتورا" هستم. در ردایم بودم و از خودم در حال انجام کارهای مختلف فیلم میگرفتم. از تختی به تخت دیگر میپریدم، توپ فوتبال پرتاب میکردم. راستش، کمی دیوانه شده بودم. یادم میآید بازیکنان از آن طرف هتل با هم با زبان اشاره ارتباط برقرار میکردند. هر چیزی برای گذراندن وقت.»
ویلیامسون: «به نوعی به برنزه کردن علاقهمند شدم. وضعیت استخر وجود داشت، بنابراین میتوانستید برای مدتی از آنجا دور شوید. فقط میرفتم بیرون و کتاب میخواندم و آفتاب میگرفتم. متوجه نبودم که UV در حد ۱۰ یا ۱۱ است، بنابراین، با نگاه به گذشته، بسیار خطرناک بود.»
فریز: «من درست قبل از آن تورنمنت گیتار را شروع کردم. گیتارم را با خودم آوردم و فقط تعداد زیادی آهنگ را خودم یاد گرفتم. تعدادی هم زک برایان. من کلاسهایی برای اتمام مدرکم میگرفتم و فکر میکنم در آن یک ماه و نیم، سه کلاس را گذراندم. این باعث میشد هر روز کار یا مطالعه آسانتر باشد. فکر من در آن زمان این بود که یا "میتوانی از کووید برنده شوی یا ببازی." یا میتوانی در این زمان موفق باشی و از آن بیشترین بهره را ببری، یا میتوانی فقط بنشینی و هیچ کاری نکنی.»
پاریخا: «یادم میآید که مجبور بودم هزاران ویدئو برای بازیکنان بسازم. بازیکنان تمام روز در اتاقم را میزدند و درخواست راهنمایی میکردند یا میخواستند ویدئوها را مرور کنند یا درباره بازی صحبت کنند. من هرگز چنین چیزی را ندیده بودم. این نتیجه بودن ما در آن منطقه فشرده و عدم اجازه انجام کارهای زیاد بود. اما همچنین صادقانه به نظر میرسید. همه فقط میخواستند درباره بازیها صحبت کنند. این زمانی بود که مردم رنج میکشیدند. خانوادههای مردم در آن دنیای بیرونی بودند و با چیزهایی دست و پنجه نرم میکردند که ما نمیخواستیم یا انتظار نداشتیم. رقابت، تمرین، گپ زدن در هتل – اینها راههای ما برای کمی رها شدن از همه چیز بود.»
آکیندهله: «همه فقط بازیهای ویدئویی بازی میکردند. ما یک بازی به نام «پارچیسی» داشتیم که روی آیپد بازی میکردیم. آن را زیاد بازی میکردیم، کمی پول هم روی آن میگذاشتیم، بنابراین سرگرمکننده بود. برای من، به شدت به شطرنج آنلاین و مطالعه شطرنج علاقهمند شدم – و این زمانی بود که واقعاً به سرمایهگذاری در املاک و مستغلات علاقهمند شدم. چیزهای زیادی یاد گرفتم.»
تولکین: «ما تقریباً هر روز به زمین والیبال ساحلی میرفتیم. این یکی از معدود کارهایی بود که میتوانستید انجام دهید. من تمام مدت عصبانی بودم، عمدتاً به این دلیل که حتی یک دقیقه هم بازی نکردم [در مسابقات امالاس]. خیلی خوب تمرین میکردم، اما بازی نمیکردم و در این حباب در فلوریدا گیر کرده بودم.»
فریز: «زمان دشواری بود. من هفتهها در حباب زندگی میکردم و حتی بازی هم نمیکردم. حتی روی نیمکت برای بازیها هم نبودم. زیاد هم تمرین نمیکردید. بنابراین روزی چهار ساعت را در باشگاه میگذراندم. احتمالاً ۱۰ پوند عضله خالص اضافه کردم. واضح بود که باید در آن زمان کاری انجام دهم. نمیتوانستم در زمین بهتر شوم، پس بهتر بود تمام روز را در باشگاه بگذرانم.»
ویلیامسون: «پلیاستیشن همراهم بود. دو تخت داشتم، بنابراین چند روز در یک تخت و چند روز در دیگری میخوابیدم، فقط برای تغییر اوضاع.»
آرونسون: «خیلی فورتنایت و فیفا بازی کردم.»
ویلیامسون: «روزهایی بود که پینگ پنگ بازی میکردیم، روزهایی بود که امیدوار بودیم وایفای به اندازه کافی خوب وصل شود تا «کال آو دیوتی» بازی کنیم.»
آرونسون: «ما در آنجا زیاد دارت بازی میکردیم. خیلی وقت گذرانی و شوخی بود، به خصوص برای ما که از آکادمی آمده بودیم، بنابراین برای ما خوب بود که از این نظر با هم رشد کنیم. البته، به نقطهای در تورنمنت میرسد که هنوز با بچهها شوخی میکنید و هنوز هم سرگرمکننده است، و سپس به پایان نزدیک میشوید و کمکم خسته میشوید.»
آکیندهله: «یکی از همتیمیهایم، بنجی میشل، همیشه درش را باز میگذاشت. یک روز، ما فقط او را خیلی ترساندیم. در اتاقش پنهان شدیم و فقط او را ترساندیم. او وارد شد. من در کمدش پنهان شده بودم، یک نفر پشت تختش بود. او را ترساند، سپس بنجی برگشت و من او را ترساندم. در آن نقطه، تنها کاری که میتوانید انجام دهید این است که با دوستانتان شوخی کنید. حدود ۴۰ روز گذشته بود، پس دیگر چه کاری میشود کرد؟»
همانطور که سرگرمیهای محدود خستهکننده میشدند، غذا نیز همینطور بود. این غذاهای چهار ستاره رستورانی نبود. اما خب، پاندمی فقط تیمها و بازیکنان را تحت تاثیر قرار نمیداد – بر همه، در هر کجا، از جمله کسانی که غذا را برای هتلها آماده میکردند، تأثیر میگذاشت. گزینهها محدود بود.
مککارتی: «غذا بیشتر شامل ساندویچهای بستهبندی شده بود، این مطمئن است. مطمئناً آنها غذاهای مورد علاقه من در زندگیام نبودند، این را به شما میگویم. خیلی سریع تکراری شد، اما قابل خوردن بود.»
تولکین: «به گذشته که نگاه میکنم، آن غذا را به هیچکس نمیدادم. هر روز فقط ساندویچهای بستهبندی شده بود. خوردن آن، مخصوصاً با دانستن اینکه ما به عنوان ورزشکاران برای عملکرد و کسب انرژی نیاز به غذا داریم؟ اوه، مخصوصاً در آن گرما؟ غذا واقعاً وحشتناک بود، بنابراین سخت بود.»
ویلیامسون: «ما طبق برنامه زمانی منطقه اقیانوس آرام بودیم، بنابراین صبحانه را ظهر میخوردیم. مدتی فقط تخممرغ و سیبزمینی بود، بنابراین احساس میکردید بچه هستید که هر روز یک چیز میخورد. من هر روز فقط «فروت لوپس» (نوعی غلات صبحانه) و آب سیب میخوردم، چون چرا که نه؟»
آکیندهله: «فکر میکنم گاهی اوقات بازیکنان کمی دراماتیک بودند. قطعاً فوقالعاده نبود، اما همانند هتلهایی بود که به همه جا میرفتیم. وقتی مجبور باشید هفت هفته پشت سر هم آن را بخورید، بله، خستهکننده میشود. اما بدتر از بیشتر غذاهای هتلی که میگیریم نیست. فکر میکنم برخی بازیکنان وارد آن شدند و فقط میخواستند از تجربه متنفر باشند. به نظر میرسید برخی افراد میخواستند همه چیز بد پیش برود. آنها میخواستند همه چیز افتضاح باشد. هیچکس مسمومیت غذایی یا چیزی نگرفت. خوب بود؟ نه، اما مشکلی نداشت.»
ویلیامسون: «ما شروع به سفارش غذا کردیم و خندهدار بود زیرا میتوانستید بفهمید که تیم ما یکی از تیمهایی بود که دیر وقت تمرین میکرد و به وعده غذایی نیاز داشت. ما غذا [از خارج از محوطه دیزنی] سفارش میدادیم. بازیکنان سوشی میگرفتند. من چند بار هیتباچی گرفتم. اگر بازی نداشتیم، "فایو گایز" (فست فود) یا چیزی شبیه آن میگرفتم. بازیکنان برای غذا پایین میرفتند و یک کیسه بزرگ و چرب فایو گایز با "اریک و." روی آن پیدا میکردند. آن من بودم! گروهی از ما هم جمع میشدیم و میلکشیک از فایو گایز میگرفتیم.»
همانطور که انتظار برای اولین بازیها افزایش مییافت، آشکار شد که این تورنمنت فراتر از یک رویداد فوتبالی خواهد بود. جورج فلوید در ماه مه توسط پلیس در مینیاپولیس به قتل رسیده بود و موجی از شوک را در سراسر آمریکا – از جمله در حباب اورلاندو – فرستاد. با وجود پاندمی، بسیاری از بازیکنان و تیمها احساس نیاز به اقدام میکردند، هر طور که ممکن بود. جاستین مورو به جمعآوری واکنش بازیکنان کمک کرد.
آکیندهله: «پس از جورج فلوید، همه ما شروع به پیام دادن به یکدیگر کردیم زیرا احساس تنش زیادی وجود داشت. بازیکنان میگفتند، "اما ما چه کاری میتوانیم در این مورد انجام دهیم؟" در ابتدا، این پیامهای بازیکنان به یکدیگر بود، سپس یک گروه چت بزرگتر، سپس یک تماس زوم – و سپس به رشد خود ادامه داد. همانطور که در بقیه کشور، این احساس حبابوار بالا آمد.»
مورو: «همه بازیکنان سیاهپوست لیگ قبلاً یک پیوند ناگفته داشتند. به عنوان رقیب به یکدیگر سلام میکردیم. قبل از کووید، یک آخر هفته را در شهری که به آن سفر میکردید میگذراندید و شام میخوردید. این زیاد اتفاق میافتاد، اما این لحظهای بود که همه ما در یک مکان با هم بودیم. و با توجه به آنچه اتفاق میافتاد، باید از این لحظه استفاده میکردیم.»
آکیندهله: «فکر میکنم جاستین در موضعگیری خود – میتوانم بگویم – تا حدودی تهاجمیتر بود. اما همچنین منطقیترین. دیگران، مانند خودم، واقعاً به اندازه جاستین تلاش نمیکردند سازماندهی کنند. برخی افراد در آنچه میخواستند انجام دهند افراطیتر بودند، برخی کمتر میخواستند. برخی نمیخواستند بازی کنند. جاستین در لحظه مناسب رهبر مناسبی بود زیرا اجماع گروه را به دست آورد. او فقط به عنوان رهبر طبیعی که ما نیاز داشتیم ظهور کرد.»
مورو: «دیگر بازیکنان به اندازه کافی به خودشان اعتبار نمیدهند که چقدر کمک کردند. من کارهای زیادی برای جمعآوری همه چیز انجام دادم، بله، و هیچ لحظهای در روز نبود که من روی این کار نمیکردم. اما بدون رهبران فردی در هر تیم، نمیتوانستم این کار را انجام دهم. آنها باید سازماندهی میکردند، پیامها را منتقل میکردند و صادقانه درباره موضوعاتی صحبت میکردند که به آن عادت نداشتند. در آن لحظه، هر فرد سیاهپوست سخنگوی مردم سیاهپوست شد، حتی اگر زندگیشان را اینگونه نمیگذراندند. بسیاری از بازیکنان آن تجربه را نداشتند و ناگهان مجبور به انجام آن شدند.»
ویلیامسون: «من از طریق آن چیزهای زیادی درباره خودم یاد گرفتم، چیزهایی که از فکر کردن به آنها میترسیدم. من کسی بودم که از مکالمه با افراد خاص درباره آن موضوعات میترسیدم. اما ما بازیکنانی داشتیم که مکالمه را رهبری کردند و امکان داشتن آن مکالمات عمیق را نه تنها با دوستان یا خانواده، بلکه با افراد در پورتلند به طور خاص، فراهم کردند.»
مورو: «ما یک مایل با بازیکنان انبیای در حبابشان فاصله داشتیم و روی نوعی همکاری کار میکردیم، اما به دلیل پروتکلها، نتوانستیم آن را انجام دهیم. من در تماس با هیئت مدیره انبیپیاِی (انجمن بازیکنان انبیای) بودم، بنابراین با آندره ایگودالا و میشل رابرتس، مدیر وقت آنها، صحبت میکردم و داستانمان را با فوتبال برایشان میگفتم. آنها تماماً گوش بودند. کریس پاول هم در تماس بود. فقط یادم میآید که پس از پایان آن تماس چقدر هیجانزده بودم زیرا احساس میکردم همه ما ورزشکاران با هم برای عدالت نژادی تلاش میکنیم. یادم میآید ویدئویی که لیگ به ما کمک کرد تولید کنیم و کریس پاول آن را در اینستاگرامش پست کرد. به گروه چت «بلک پلیرز فور چنج» (Black Players for Change - بازیکنان سیاهپوست برای تغییر) پیام دادم که "چه کسی میتواند الان صحبت کند؟" فقط یک لحظه از شور و شوق داشتیم زیرا کارها در حال پیشرفت بود.»
در نهایت، با محوریت تلاشهای جاستین مورو، گروه «بلک پلیرز فور چنج» یک برنامه را طراحی کرد. در شب بازی افتتاحیه تورنمنت بین اورلاندو سیتی و اینتر میامی، بیش از ۱۰۰ بازیکن سیاهپوست لیگ برای یک لحظه سکوت که هشت دقیقه و ۴۶ ثانیه طول کشید، متحد شدند؛ همان مقدار زمانی که دِرِک شووین، افسر پلیس مینیاپولیس، زانوی خود را بر گردن فلوید نگه داشته بود. بازیکنان سیاهپوست لیگ، در حالی که پیراهنها و ماسکهای مشابهی به تن داشتند، مشت راست خود را بالا بردند و زانو زدند، متحد در یکی از برجستهترین لحظات تاریخ امالاس. بازیکنان اصلی هر دو تیم، و همچنین داوران، نیز قبل از شروع بازی زانو زدند.
آکیندهله: «ما باید به لیگ اعتبار بدهیم که به ما اجازه داد خودمان را ابراز کنیم. آنها برای ما فوتوشوت داشتند. آنها همه بازیکنان سیاهپوست را دور هم جمع کردند و به ما اجازه دادند پیش از بازی تظاهرات را انجام دهیم. باید به لیگ اعتبار داد که ما بازیکنان جوان بودیم و سعی میکردیم نقشمان را اینجا پیدا کنیم. لیگ هم جواب آن را نمیدانست، اما آزادی عمل به ما داد و با ما همکاری کرد و حاضر به شنیدن بود.»
مورو: «آنها به ما کمک کردند تا در رسانههای اجتماعی فعال شویم، همه چیز را تأیید کنیم. آنها به ما کمک کردند تا استراتژی ارتباطاتمان را هماهنگ کنیم. آنها به ما کمک کردند با گزارشگران صحبت کنیم. آنها به ما کمک کردند بازیکنان را به مکانها بیاورند و ببرند. اینها کارهایی بودند که برای ما بسیار دشوار میبود. مشارکت لیگ برای ما حیاتی بود.»
آکیندهله: «در حباب، همه تیمها جدا بودند، اما برای این کار، همه بازیکنان سیاهپوست دور هم جمع شدند. همه از هتل بیرون آورده شدند تا به بازی بروند. گرم کردیم و من فقط دیدم یک اتوبوس پر از بازیکنان میآید، صدها نفر. احساس قدرتمندی داشت. دیوانهکننده و قدرتمند بود. در بیشتر بازیها، در طول یک لحظه سکوت، یکی دو نفر در جایی فریاد میزنند. آن شب، هیچکس حرفی نزد. آنقدر ساکت بود. هیچکس سرفه نکرد، هیچکس زمزمه نکرد، هیچ چیز.»
مورو: «افکاری که در سرم میگذشت، مربوط به رهبرانی بود که پیش از من آمده بودند، چه شناخته شده و چه ناشناس، که بیش از ما فداکاری کردند زیرا مجبور بودند. به تاریخ فکر میکردم، تامی اسمیت و جان کارلوس در مکزیکوسیتی. مردم قبل از ما نمیدانستند زندگیشان پس از آن چگونه خواهد شد. نمیدانستند آیا هرگز دوباره میتوانند درآمد کسب کنند یا نه. و ما آنجا بودیم و حتی سالها بعد، به خاطر آن جشن گرفته میشویم. به این فکر میکردم.»
ویلیامسون: «تا امروز، هنوز پیراهنم را قاب کردهام، همان که آن شب پوشیدم. لحظه بزرگ ما بود و فکر میکنم آن را کاملاً اجرا کردیم.»
مورو: «بعد از آن – ما نباید چنین میکردیم – اما با لبخندهای بزرگ به یکدیگر دست میدادیم. احساس میکردیم کاری را به انجام رساندهایم. وقتی آن همه برادر فوتبالی را دور خود دارید، بیش از ۱۰۰ نفر از ما، این هرگز در فوتبال اتفاق نمیافتد. احساس خوبی بود که این کار را به انجام رساندیم و شادی دانستن اینکه بخشی از یک لحظه ویژه بودیم.»
پس از آغاز بازیها، مشخص شد که این همان فوتبال همیشگی امالاس نیست. بازیکنان، به طور کلی، پس از ماهها حبس شدن در داخل مانند بقیه جهان، آماده نبودند. تعداد محدود جلسات تمرینی پیش از تورنمنت کمکی نکرد. و سپس، گرمای طاقتفرسا و رطوبت فلوریدا وجود داشت که بازیکنان را – به ویژه آنهایی که بدشانسی آوردند و بازیهایشان در اوایل روز برگزار میشد – تحلیل میبرد.
آرونسون: «ما اولین بازیمان را مقابل نیویورک سیتی افسی در ظهر انجام دادیم و هیچکس نمیتوانست حرکت کند. هوا آنقدر گرم بود. یکی از آن بازیهایی بود که هیچ اتفاقی نیفتاد زیرا نمیتوانستیم بازی کنیم. بعد از آن، بازیهای شبانه را انجام دادیم – و بازیهای شبانه واقعاً خوب بودند.»
آکیندهله: «ما آن بازی اول را در حباب داشتیم. شما هیجانزده هستید، شب است، به خاطر آن خیلی گرم نیست. اگر به برنامه اورلاندو نگاه کنید، تمام بازیهای ما بازیهای دیر وقت بودند، بنابراین ما بازیهای صبح را تماشا میکردیم و میگفتیم: "خدا را شکر که ما این کار را نمیکنیم!"»
ویلیامسون: «یکی از بازیهای اولیه دیسی یونایتد مقابل تورنتو بود. آن را روشن کردم و فقط وحشتناک به نظر میرسید. ایاسپیان را روشن میکردم و فقط بیرحمانه بود. آن را برای دشمنانم آرزو نمیکنم، چه برسد به دوستانم. آنها باید بیدار شوند، بازیها را زود شروع کنند و در گرمترین ساعات روز بازی کنند؟ لذت ببرید.»
والری: «بازیهای اول، همان ریتم یا همان شدت را نداشت. ما دو بازی را برای شروع آن فصل انجام دادیم و این متفاوت بود، اما وقتی توپ با ۲۲ نفر در زمین به گردش در میآید، رقابت وجود دارد. حتی اگر شدت کمتری داشته باشد، حتی اگر ۱۰۰ درصد آماده نباشیم، حتی اگر شرایط با آب و هوا آسان نباشد، رقابتی احساس میشد.»
مورو: «ما اولین بازیمان را ساعت ۹ صبح انجام دادیم. هوا خیلی گرم بود. نیمی از بازیکنان اصلی ما تعویض شدند. کیفیت بازی خوب نبود. ما شبها دور هم جمع میشدیم تا بازیهای دیروقت را تماشا کنیم و آن بازیها گلهای زیادی داشتند. فکر میکنم این نشاندهنده کیفیت بازی بود.»
تیلور توولمن (تحلیلگر، ایاسپیان): «دشوارترین قسمت این بود که میدانستید دنیا زیر و رو شده است و سعی میکردید بهترین استفاده را از وضعیت ببرید – حتی اگر این باعث میشد بیشتر دلتان برای چیزهای واقعی تنگ شود. باعث میشد دلتان برای استادیومها و هواداران تنگ شود. استادیومهای خالی؟ همه آن؟ باعث شد بفهمید چقدر میخواستید همه چیز به حالت عادی برگردد.»
در حالی که تقریباً همه با پیچیدگیهای تورنمنت دست و پنجه نرم میکردند، یک پیامد ناخواسته وجود داشت – این تورنمنت ناگهان به میدانی برای اثبات خود برای بازیکنان جوان تبدیل شد. پس از کسب شهرت در سال ۲۰۱۹، آرونسون در پایان این تورنمنت در تیم منتخب یازده نفره قرار گرفت. از ۱۱ بازیکن افتخاری، پنج نفر زیر ۲۳ سال بودند.
آرونسون: «من از آن سپاسگزارم. مطمئناً مسیر حرفهای من را تغییر داد. سطحی که ما در آن بازی کردیم، اینکه ما تنها لیگی بودیم که در آن زمان در تلویزیون پخش میشد، میدانستم که چشمان زیادی از بیرون، تیمهای زیادی، مرا تماشا میکردند. برای من، این واقعاً جالب بود. من در پلتفرمی قرار گرفتم که هرگز قبلاً در آن نبودم. میدانستم همه تماشا میکنند و برای من، این جالب بود.»
ویلیامسون: «احساس میکردم این زمان من برای بازی کردن است. احساس یک تورنمنت جوانان دوباره بود، جایی که فقط باید عملکرد قبلی را فراموش کنید زیرا عملکرد دیگری در راه است. این به من به عنوان یک بازیکن جوان کمک کرد.»
برهالتر: «احساس فوقالعاده خوششانسی میکردم که اصلاً چیزی در حال اتفاق افتادن بود، و حتی خوششانستر بودم که شانس اولین بازیام را در برخی از کندترین بازیهای امالاس در تمام دوران داشتم. شاید بدترین چیز برای یک بچه ۱۸ یا ۱۹ ساله برای ورود به این سطح نبود. به من اعتماد به نفس داد که فکر کنم، "خب، شاید بتوانم در این سطح بازی کنم."»
ویلیامسون: «این زمان برای من یک نقطه عطف بود و فکر میکنم بحث درباره مسیر حرفهای من را تغییر داد. من هرگز حباب را کمارزش نمیدانم زیرا به من کمک کرد تا در حرفهام رشد کنم.»
ترکیب مخرب آب و هوا، انزوا، اضطراب و کسالت، برخی بازیکنان و در نهایت، برخی تیمها را تحت تأثیر منفی قرار داد. از بسیاری جهات، این به یک تورنمنت فرسایشی تبدیل شد و – از دیدگاه درون زمین – با یک سوال به اوج خود رسید: چه کسی بیشتر آن را میخواست؟
والری: «ما هی میبردیم و هی میبردیم و بیشتر و بیشتر میماندیم و در عین حال، میخواستم با خانوادهام باشم، درست است؟»
تولکین: «تیم ما در مرحله گروهی حذف شد، و نمیخواهم بگویم برایمان مهم نبود، اما بگذارید بگوییم از اینکه به خانه برگردیم، راضی بودیم.»
آکیندهله: «مطمئناً برخی تیمها فعالانه میخواستند به خانه بروند. برخی تیمها اصلاً برایشان مهم نبود. به نظر میرسید خوشحال بودند که باختند و خارج شدند. این را در نتایج میدیدید. برخی تیمها آمدند، دو بازی را ساعت ۹ صبح انجام دادند و گفتند: "نه ممنون، مرا هر چه سریعتر به خانه برگردانید." میتوانم بگویم شاید نیمی از تیمها واقعاً میخواستند آنجا باشند وقتی کارها شروع شد. اما برای ما، گفتیم این یک فرصت برای بردن چیزی است که هیچکس دیگری هرگز نخواهد برد. فقط پنج یا شش بازی هم بود. این یک فرصت بسیار خوب برای تلاش به نظر میرسید.»
پس از بیش از یک ماه بازی، فینال به یک تقابل بین اورلاندو سیتی و پورتلند تیمبرز کشیده شد. در آن زمان، اورلاندو تقریباً ۵۰ روز در حباب بود و تیمبرز بیش از یک ماه.
آکیندهله: «ما لسآنجلس افسی (LAFC) را در ضربات پنالتی در یکچهارم نهایی شکست دادیم. و به رختکن، که یک تریلر بود، برمیگردید، و همه دیوانه میشوند. احساس میکردیم در اوج دنیا هستیم. ما همه بازیکنان درشتاندام هستیم، و این تریلر شش فوت ارتفاع دارد. ما به سقف میکوبیدیم، آب را به همه دیوارها میپاشیدیم. احساس میکردیم قرار است کل چیز را خراب کنیم. شتاب در حال افزایش بود. اسکار (پاریخا) آن شتاب را تا به امروز حفظ کرده است.»
پاریخا: «از نظر فوتبالی، فرصت بزرگی بود برای جمع کردن مردم، تغییر روتینها و رشد با یکدیگر در یک لحظه بسیار ناامیدکننده و پر هرج و مرج. فکر میکردم این سناریوی عالی برای ما بود تا فرهنگ خود را تغییر دهیم، و ما از هر لحظه مشترکی که داشتیم استفاده کردیم.»
ویلیامسون: «نزدیک به پایان، به عنوان یکی از آخرین تیمها که آنجا بودند، صبح روز بعد بیدار میشدید و کمی خلوتتر بود. افراد کمتری بودند، بنابراین احساس میکردیم میتوانیم تمام خوراکیها را که میخواستیم داشته باشیم زیرا هنوز پر میشدند. این چیزهای کوچک هم ارزش جشن گرفتن داشتند.»
والری: «فینال شبیه یک فینال به نظر میرسید. در زمین، احساس یک فینال را داشت، حتی اگر در یک استادیوم خالی و بدون هوادار بود. اورلاندو واقعاً میخواست برنده شود. واضح است که هواداران با احساسات خود بازیها را تغییر میدهند وقتی آنجا هستند، اما تمام بازیکنان پورتلند و اورلاندو، ما میخواستیم برنده شویم. و تا زمانی که به آن فینال رسیدیم، از قبل ریتم پیدا کرده بودیم زیرا قبل از آن بازیهای زیادی انجام داده بودیم.»
والری، ویلیامسون و تیمبرز، در نهایت، پس از شکست اورلاندو سیتی با نتیجه ۲-۱ در فینال، جام را بالا بردند – و در برخی موارد، شامپاین را از آن سر کشیدند. سباستین بلانکو از پورتلند به عنوان بهترین بازیکن تورنمنت انتخاب شد، دیهگو روسی از لسآنجلس افسی برنده کفش طلا شد و آندره بلیک از فیلادلفیا دستکش طلا را به دست آورد. در مجموع، ۱۴۶ گل در حباب به ثمر رسید. پس از تورنمنت، فصل عادی امالاس با برنامهای اصلاحشده از سر گرفته شد که با پلیآف و جام امالاس ۲۰۲۰ به پایان رسید.
ویلیامسون: «به تریلر رسیدیم و همه میخواستند عکس بگیرند. ما هر چیزی که میتوانستیم بنوشیم را از جام میریختیم، که با نگاه به گذشته، ایده خوبی نبود. به هتل برگشتیم و از آنجایی که هیچکس آنجا نبود، تمام استخر، تمام بار کنار استخر، و هر چه در آن مانده بود، برای خودمان بود. فکر میکنم در یک نقطه داوران پایین آمدند و در سمت دیگر در یک کابانا بودند زیرا آنها هم کاری برای انجام دادن نداشتند – و آنها هم جشن کوچکی برای موفقیت خودشان داشتند. ما بازیکنانی داشتیم که با جام به داخل استخر میپریدند، از آن به عنوان کلاه ایمنی استفاده میکردند، هر کاری.»
والری: «در آن لحظه، ما واقعاً نمیدانستیم چگونه به جامی که گرفتیم ارزش دهیم. فکر میکنم، حالا، این جامی است که باید واقعاً از آن قدردانی کنید به دلیل تمام چیزهایی که برای به دست آوردن آن باید طی میکردید.»
ویلیامسون: «میدانستیم که آن شب جشن واقعی ما بود، زیرا روز بعد که به خانه برمیگشتیم، فرصت جشن گرفتن واقعی با همه آنها را پیدا نمیکردیم. خانواده و دوستان به استقبالمان آمدند، اما واقعاً نمیتوانستیم با همه آنها جشن بگیریم. پروازمان شبیه یک رژه پیروزی بود. ما با این جام از سراسر کشور میگذشتیم، احساس میکردیم واقعاً برنده شدهایم.»
برای بازیکنان و مربیانی که آن را تجربه کردند، حباب انگار یک عمر پیش بود. آن یک زمان، یک مکان، یک موقعیت بیسابقه بود. مطمئناً جنبههای منفی بیشماری وجود داشت. اما به طور قطع، آن لحظات، روزها، هفتهها زندگیها را برای همیشه تغییر دادند.
مککارتی: «من آن را تقریباً یک شر ضروری میبینم که از چیزهای غیرقابل پیشبینی که در جهان اتفاق میافتد، ناشی شد. نشان داد که آینده ما واقعاً در دست خودمان نیست. باید هر کاری که میکنیم را کنار بگذاریم، جمع کنیم و کارهایی انجام دهیم که زندگی خانوادهمان را تحت تأثیر قرار دهد.»
تیلور توولمن (تحلیلگر، ایاسپیان): «این داستانی است که به نوههایم خواهم گفت فقط به خاطر اینکه چقدر دیوانهکننده بود. به شکلی بسیار کوچک، تازه کننده بود که ما کاری انجام میدادیم، هرچند به روشی بسیار متفاوت. ما کاری را انجام میدادیم که معمولاً انجام میدهیم، یعنی تماشای فوتبال و تفسیر آن برای سرگرمی. فکر میکنم سالها در دانشگاهها مطالعه خواهد شد. فکر میکنم برای نکات مثبت، منفی، همه چیز مورد بررسی قرار خواهد گرفت. عجیبترین چیز در دنیا بود.»
ویلیامسون: «به گذشته که نگاه میکنم، حتی ۱۰ سال دیگر، این چیزها را برای مردم تعریف خواهم کرد. گاهی اوقات، بله، از خود میپرسیدید که آیا میتوانید الان به خانه بروید. اما سپس ساعت ۹ شب برای تمرین بیرون میرفتید و در دیزنی هستید. در نهایت، متوجه میشوید که فقط فوتبال بازی میکنید و دوباره احساس یک کودک را دارید.»
تولکین: «بسیار پر هرج و مرج بود، اما با نگاه به گذشته تجربه جالبی بود. این یکی از آن چیزهایی است که میدانید هرگز دوباره انجام نخواهید داد. میتوانم بگویم که در اوج کووید در یک حباب بازی کردم. چند نفر دیگر میتوانند این را بگویند؟»
اسکار پاریخا (مربی، اورلاندو سیتی): «تجربهای بود که نمیخواهیم به یاد بیاوریم، اما همچنین اتفاقات زیادی افتاد که ما را از آنچه داشتیم آگاه کرد. وقتی به تجربیات آن تابستانم فکر میکنم، تلخ نیستند؛ خوب هستند. من آن تجربه را به عنوان تجربهای به یاد میآورم که به همبستگی من با بازیکنانم کمک کرد، بنابراین باعث رشد زیادی در من شد. این زمان خوبی است برای ما که به زمانهایی فکر کنیم که از چقدر خوششانس بودیم قبل از آن آگاه نبودیم و چقدر الان خوششانس هستیم. هر چه بیشتر به آن فکر میکنم، بیشتر به این فکر میکنم که چقدر آن روزها خوب بودند. به ما اجازه داد در جنبههای مختلف زندگیمان رشد کنیم.»
والری: «واضح است که وقتی به این جور چیزها فکر میکنید، فوتبال مهم نیست. این به ما یادآوری کرد که فوتبال مهمتر از زندگی نیست. اما حتی با دانستن آن، فوتبال بخش بزرگی از چیزی است که زندگی ما را ویژه میکند.»
آکیندهله: «وای، حرف دیهگو دیوانهکننده است! کاش خودم به این فکر میکردم! آن را به شکلی شگفتانگیز بیان میکند.»
مککارتی: «شما دقیقاً نمیدانید چقدر دلتنگ چیزی خواهید شد تا زمانی که از دست میرود، تا زمانی که کسی یا چیزی آن را برای مدت طولانی از شما میگیرد. متوجه میشوید چقدر تعهد و تلاش هر روزه برای آن یک چیز میگذارید. وقتی دیگر آن را ندارید، یک بحران هویت به وجود میآید. داشتن آن برای مدتی، سپس درک اینکه چقدر حاضریم برای بازگشت به نوعی از عادی بودن انجام دهیم، یک تجربه منحصر به فرد بود.»
آکیندهله: «هر روز، شما روی فوتبال متمرکز هستید و ناگهان، یک شبه، از شما گرفته میشود. این به ما یادآوری کرد که فوتبال چقدر برای ما مهم است، اما همچنین توانایی گذراندن وقت با افرادی که فوتبال به ما میدهد. در ورزش، راحت است که احساس کنید یک مزدور هستید، البته، اما شما همچنین عضوی از یک تیم هستید. این افراد بهترین دوستان شما هستند، و ممکن است فردا منتقل شوند. و این باعث شد همه ما به افرادی که با آنها در آنجا بودیم، ارزش دهیم. دیگر آن لحظات یا آن روابط را از دست نمیدهید زیرا از ما گرفته شدند. آیا هرگز به حالت عادی برمیگشتیم؟ راحت است که احساس کنید چنین بود، و این مسیر حرفهای فوتبال یا سفر شماست. اما آن تابستان یک سفر مشترک بود که همه ما با هم تجربه کردیم.»
🚨🚨این مطالب را هم بخوانید:
🔹آینده مبهم رودریگو در رئال مادرید؛ پاریسنژرمن و لوئیز انریکه در کمین ستاره برزیلی
🔹الکس ایووبی، ستاره فولام، در رادار دیهگو سیمئونه؛ اتلتیکو مادرید به دنبال جذب هافبک لیگ برتری
🔹راهنمای کامل جام اتحادیه کارابائو ۲۰۲۵-۲۰۲۶: قرعهکشی، برنامه و نتایج تمام مراحل
🔹شوک به دنیای فوتبال: مرگ تراژیک دیوگو ژوتا، ستاره لیورپول؛ واکنش دلخراش فیرمینو، مانه و دیاز
🔹هوگو ایکتیکه؛ بررسی تخصصی سبک بازی، پست و مسیر پیشرفت پدیده فرانسوی بوندسلیگا
خبرگزاری هوشمند • بازی با جوایز نامحدود