دیروز بعد از ظهر که سوار اتوبوس بودم و داشتم برمیگشتم خونه، یهو یه آقای حدودا ۷۰ ساله که به سختی میتونست راه بره و گردنش هم باندپیچی شده بود، سوار شد و اومد کنارم نشست. بعد سریع گوشیش رو درآورد و مشغول تماشای بازی استقلال شد! همون موقع یکی که روبرو نشسته بود و تقریبا هم سن و سال خودش بود ازش پرسید: - چند چنده؟ - یک هیچ به نفع استقلال. - بازی پرسپولیس چی شد؟ - ۲-۰ برد! با خودم گفتم چه جادوی عجیب و غریبی داره این فوتبال!... انگار هیچی حریفش نمیشه!! نه سن و سال، نه وضع مالی، نه بیعدالتی، نه نابرابری و نه هیچ چیز دیگه!!!... انگار وقتی فوتبالی هستی همیشه یه گنجی رو کنار خودت داری که هیچوقت نمیذاره تنها بمونی! انگار تاابد یه بهونهای واسه امیدوار موندنت وجود داره... تو همین فکرا بودم که نگاه به ساعتم کردم و دیدم شیش و ربعه... یکم نگران شدم! چون ترافیک زیاد بود و ربع ساعت دیگه بازی بارسا شروع میشد...